تقدیم به دختران فراری
شبانه پای تو راه سفر کرد عذاب دیدنش دیوانه ات کرد
میان آن همه عشق و تمنا دل بیچاره ات قصد خطر کرد
تو رفتی و دلم پشت سرت رفت خدا فهمید دلم تا بدرقت رفت
تو را فهمیدم و اشکم روان شد دعایم تا خدا تا اسمان رفت
نشستی در دل کردی و گفتی نمانده همدمی، یاری و جفتی
همه بیگانه بودن با دل من نمی گردند حتی در پی من
میان گریه ات آهی کشیدی که فهمیدم چقدر سختی چشیدی
تو را تنها سفر کردن حرام است فرار از خانه کردن دور از مرام است
خدا فهمید چقدر تو نازنینی تو تنها هوری روی زمینی
تو از جنس گلی از جنس شبنم تو تنها تکه ای از جنس قلبم
فلک ما را سر راه هم نشانده خوشی و سختی اش را هم چشانده
تو را با ما و ما را با تو خوش بس همین هست و همین باد و همین بس